خداوندا خودت گفتی همین نزدیک نزدیکی // از اشک نیمه شب هایم، ببین چقدر تا اسمون راهه؟
تو گفتی صبح نزدیکه ، بساط شب نمی مونه // که این چشم نخوابیده ، ببین تا صبح بیداره
خداوندا خودت گفتی، بخونم پاسخم میدی // روا کن حاجت دل رو، دلم بد جوری بی تابه
تو یادت هست پرسیدی، از احوال دل تنگم // به تو اهسته می گویم ، فقط می سوزه، می سازه
یه تکه ابر خاکستر، گرفته روی خورشید رو // از اون ابرا که می دونی ، نه رد می شه، نه می باره
اگر چه شاخه های مهر، دگر خشکیده اینجا // هنوزم عاشق نوری، نهال صبر می کاره
تو گفتی باز هم روزی، من و اغوش گرم تو // ولی شیطون بی ازارم، درخت تازه می کاره
خودت گفتی دعا کردن، کلید قفل حاجاته // کلید بنده ات اما، کنون در چاه افتاده
در این بازیچه ، که گاهی عقل گاهی عشق // هزاران شکرکین عقلم، به نبرد عشق می بازه
خداوندا ، تویی تو، این منم من ، نکته اینجاست // که این من های بی من، بر خدایی چون تو می نازه
چه حالی داره اون دستی، که دستش را تو می گیری // همون چشمی که می گریه، همون لب ها که می ناله
...
6 امتیاز + / 0 امتیاز - 1391/07/17 - 23:43
دیدگاه
shahrzad

من و این کاسه خالی، تو و اون مهربانی // شنیدم عشق پاکش رو، میون کاسه میزاره
صدای کوته ما و مقام عرش تو هیهات // تو گوش خود فرود اور، صدایم بنده این خاکه
سرایم این دل تنگ و مرا دعوت ز تو، اما // خدایی این دل تنگم همش امید می کاره
کی گفته مرگ پروانه، دلیلش شعله ی شمعه// که عشق سوزنده این بال و، به پای شمع می زاره
چه زیبا قسمتی کردی بساط بنده خود را // تو و ایات زیبایت، من و چشمی که می باره
نمیشه با کسی گفتن، حدیث با تو بودن را// نداره مرهمی جز تو ، دل عاشق که بیماره
کی گفته رانده ای من را، تویی که باز می خوانی // قسم بر چشم بارانی، دلم در فکر دیداره
کی گفته ساحتش بالا و دست حاجتم کوتاه // قسم، کین عشق می تونه، اگر این عقل بگذاره

کیوان شاهبداغی

1391/07/17 - 23:44